اصفهان، در گذر تاریخ (قسمت اول)
اصفهان، در گذر تاریخ استان اصفهان برای دوستداران باستان و هنر زندگی در آن دوران، در سپیده دم ی که هنوز خط ابداع نشده بود، اثری تاریخی دارد. آن گونه که خواهید پرسید؛ به راستی در حاشیه ی شهر کاشان در ۷۰۰۰ سال پیش، یکی از نقاط نخستین شهرنشینی بشریت شکل گرفته است؟ هر چند، از تپه ی باستانی سیلک (پیش از تاریخ) جز آثاری فرسوده بر گذر زمان اثری بیش نمانده است، تا این که کاوشهای باستان شناسی پی بردن به راز نهفته اندرون آن را آسان ساخت. چهار دوره ی بزرگ تاریخی، سکونت بشر را از هزاره ی پنجم و پایان آن را در هزاره ی نخست پیش از میلاد آشکار ساخت، که هر دوره ی تاریخی را خود سطوح تاریخی گوناگون بود.
دانش ما از ورود اقوام آریایی، در هزاره ی دوم پیش از میلاد، و اقامت ایشان در این سرزمین، چندان روشن نیست و تنها می توان از روی فرضیه بدان پاسخ داد. ورود آریاییها به سرزمینی که به نام خود ایران نامیدند، از گوشه باختری این سرزمین، در آغاز هزاره ی دوم پیش از میلاد، آغاز گردید. گویا گروهی از ایشان، زمانی دیرتر، به سوی مرکز فلات ایران کوچ کردند و در بالای سرزمین پارس اقامت گزیدند. نام این سرزمین پارتاكنا بود و گابای مرکز این سرزمین که در منتهی الیه خاوری انزان (انشان)، سرزمین مادها. از پارتاكنای سدهی ششم پیش از میلاد تا گابای یادشدهی استرابون اثری برجای نمانده است. در دوره ی زمامداری اشکانیان سرزمین پارس با حکومت ملوک الطوایفی اداره می شد و هر ساتراپ را پادوسپانی اداره می کرد. در هنگامی که اردشیر بابکان بر آخرین پادشاه اشکانی، اردوان پنجم تاخت، اردوان پایتخت خود تیسفون را ترک کرد تا ساتراپ اصفهان را که شادشاپور نام داشت، سرکوب نماید. وی پس از آن که پادوسپان اصفهان (اسپادانا) را سرکوب نمود، شهر را نیز تسخیر کرد. در دوران زمامداری ساسانیان (۶۵۳-۲۲۱میلادی)، اسپادانا قلمروی «واسپوهران» یا اعضای هفت خانواده ی بزرگ ایرانی بود که مناسب شاخص حکومتی را در دست داشتند. آورده اند که پیروز پادشاه ساسانی (۴۸۴-۴۵۹ میلادی) به اندیشه ی گزینش سپاهان به عنوان پایتخت افتاد، لیکن در جنگ با «هیاطله» کشته شد و این تصمیم سرانجامی نگرفت. چون سپاهان محل گرد آوردن سپاه در دوره ی ساسانیان به شمار می رفت، یزدگرد سوم آخرین شهریار ساسانی پس از شکست از تازیان به پندار گرد آوردن سپاه و راندن تازیان، به این دیار آمده لیکن یورش تازیان و پیشرفت شگرف آنان سدی بر راه او شد و یزدگرد به سوی خراسان شتافت و در مرو به دست آسیابانی کشته شد و با مرگ او، پایانی بر دفتر روز گار ساسانیان نوشته شد. با پیدایش اسلام در کشور عربستان و یورش مسلمانان به ایران دوره ی نوینی در تاریخ این سرزمین آغاز گردید که آن را دوران اسلامی تاریخ ایران نامیده اند که در این دوره، چهارده سده از آغاز آن می گذرد.
با روی کار آمدن طاهر و پیدایش سلسله ی طاهریان (۲۵۹-۲۰۶ هجری) نخستین ضربه بر پیکره ی حکومت عباسیان وارد آمد و در سرزمین خراسان از یک خاندان ایرانی، شماری حکومت راندند و نگهدار زبان و آداب و رسوم این سرزمین کهن گردیدند. پس از طاهریان، نوبت به صفاریان (۳۹۳-۲۴۷ هجری) رسید که نخستین شهریار ایشان، يعقوب لیث صفاری (۲۶۵-۲۴۷ هجری) نسب خود را به گرشاسب می رساند، مردی میهن پرست و پیرو آیین ایرانی بود که زبان پارسی را زبان رسمی قرار داد. زبان پارسی پهلوی در این زمان وارد مرحله ی نوینی شد که آن را زبان فارسی دری نامیدند. با تلاش يعقوب، زبان فارسی جایگزین زبان عربی در گویش و نگارش درآمد و زبان این مرز و بوم یاس داشته شد. قلمروی فرمانروایی او، خراسان، سیستان، تخارستان، کرمان، فارس، کابل و قسمتی از دره ی سنده و زمانی خوزستان بود. او به جنگ خلیفه ی عباسی برخاست. لیکن، چون دولت عباسیان بر حیله و نیرنگ بنا گردیده بود و ایشان در کارزار یارای پیکار با این شهریار ایرانی نیافتند، راه نیرنگ و دسیسه چینی را در پیش گرفتند و این چنین از پیشرفت دولت صفاری جلوگیری شد، و سرانجام يعقوب در جندی شاپور بدورد زندگانی گفت. جانشینان يعقوب نیز به راه او رفتند و بر فرهنگ ایرانی پایدار ماندند. پس از ایشان، سامانیان به حکومت رسیدند که از سال ۲۷۹ تا ۳۸۹ هجری در سرزمین خراسان حکومت راندند. ایشان در پایداری زبان فارسی همت گماشتند و در دربار شهریاران این دودمان دانشمندان و ادیبان بزرگی پرورش یافتند. مرداویج زیاری نیز بنیانگذار دودمان آل زیار433-316 هجری گشت. وی نسبت خود را و به قباد ساسانی می رساند. قلمروی او گرگان، د تبرستان، همدان و اصفهان بود. مرداویج و دودمانش در گسترش فرهنگ ایرانی و پاس داشتن آن تلاشها نمودند، چنان که جشن مهرگان و سده را با شکوهی تمام برپاداشتند. از جمله برگزاری جشن سده، در زمستان سال 323 هجری، در پیرامون رود زاینده رود و چنان که آورده اند؛ هیزم فراوانی گردآورده بودند و چنان آتشی برافروختند که شب تیره ی اصفهان را چون روز، روشن نمودند.
سپس نوبت به خاندان بویه رسید که بنیانگذار ایشان، خود را از تبار بهرام گور ساسانی می دانست.
آل بویه (۴۴۷-۳۲۰ هجری) اهل دیلم گیلان بودند. علی پسر ابوشجاع بویه در سال ۳۲۰ هجری اصفهان را تصرف کرد و با یاری دو برادرش حسن و احمد، فارس، همدان، کردستان و کرمان را گرفت و حکومت را بین خود تقسیم کردند. این خاندان نیز دانش دوست بودند و وزیران ایشان از مشاهیر دوران خود بودند. از جمله وزیران مشهور ایشان، دانشمند بزرگ ایران زمین، ابوعلی سینا بود که مدتی در اصفهان، سمت وزارت علاءالدوله کاکویه را داشت.
به سبب رقابت با پادشاهان سامانی، دیلمی و زیاری، سلطان محمود غزنوی، سرسلسله ی غزنویان (۵۸۲-۳۵۱ هجری) از هر سوی شاعران و دانشمندان را به دربار خود جلب می کرد. او ترک نژاد بود و به درستی، شیرینی زبان فارسی را درک نمی کرد و تعصب شدیدی در مذهب تسنن داشت. تعصب محمود و سخن ناشناسی او، وی را بر آن داشت که با فردوسی به زشتی و ناسپاسی برخورد نماید و این گویندهی بلندمقام و پاسدار حقیقی زبان و ادب فارسی را برنجاند و از خود یادی ناستوده در تاریخ به جای گذارد و چه شیرین فردوسی که گفت:
به دانش بد شاه را دستگاه
وگرنه مرا بر نشاندی به گاه
در زمانی که ابوعلی سینا وزارت علاءالدوله کاکویه را داشت، سلطان مسعود غزنوی به اصفهان یورش برد و در پشت دروازه های شهر اردو زد و چون علاءالدوله توان ایستادگی در مقابل سپاه غزنوی را در خود نمی دید شهر را و به خوزستان شتافت و بوعلی سینا ترک گفت . را همراه خود برد. سپاه غزنوی وارد شهر شد و شهر را غارت کرد و چون ایشان به ابوعلی سینا دست نیافتند، هر آنچه را که متعلق به وی بود با خود به غزنه بردند.
از هنگام استیلای تازیان بر این سرزمین، افسوس که سرداران این سامان همواره به سوی پرتگاه گام برداشته اند. هنگامی که این سرزمین پهناور تکه و پاره شد، در هر بخشی سلسلهای تشکیل شد. دیدیم که طاهریان، سامانیان، آل زیار، آل بویه، صفاریان و کاکویه هر کدام به نوبه ی خود حکومت راندند و جولانگاهی برای خویش در هر عرصه تدارک دیدند. ایشان همواره با یکدیگر در نبرد بودند. تا این که در سایه ی این نبردها، عقابی بلند پرواز سایه افکند و همه ی این سلسله ها را برچید سلسلهای را تشکیل داد که با سرعت تمام و توانست قلمروی خود را تا کرانههای مدیترانه و مرز امپراتوری روم شرقی و مرزهای سرزمینهای خلفای فاطمی مصر پیش برند. سلجوقیان (۵۹۰-۴۲۹ هجری) مقر حکومتی خود را در مرو، نیشابور، هرات، ری و اصفهان گرد آوردند و در بین آنها پادشاهانی چون طغرل، آلب ارسلان، ملکشاه و سلطان سنجر از شهرت بالایی برخوردار گردیدند. امپراتوری این خاندان در سال ۴۷۰ هجری، یکی از گسترده ترین امپراتوری دوران را به وجود آورد. ترکان سلجوقی در پایان حکومت سامانیان، و به دلیل تنگی جا از رود جیحون گذشتند وارد فرارود شدند. طغرل بیک که سر دودمان این سلسله شد، در سال ۴۳۱ هجری، سلطان مسعود غزنوی را در محل دندانقان شکست داد و بر سرتاسر خراسان چیره شد. او در نیشابور به تخت نشست و گرگان و تبرستان را از قلمروی آل زیار خارج کرد، سپس خوارزم و همدان را که در قلمروی غزنویان و آل بویه بودند به چنگ آورد. در سال ۴۴۲ هجری اصفهان را گشود و دولت دیلمی کاکویه را برانداخت. او به هنگام گرفتن اصفهان فرمان داد که به غیر از مسجد جامع اصفهان، هر کجا سرداران دیلمی را یافتند به کیفر رسانند و با این حیله، افزون بر ۵۰۰۰ نفر از سران را در مسجد جامع اصفهان گرد آورد و در یک روز همه ی پناهندگان را در مسجد گردن زد. پس از اصفهان، طغرل، فارس و آذربایجان را بر قلمروی خود افزود و در سال ۴۵۵ هجری در ری درگذشت. پس از مرگ او، آلب ارسلان فرزند چغری بیک (برادرش به کمک نظام الملک بر تخت نشست. او نیز از هر سوی به گسترش قلمروی سلجوقی پرداخت، تا جایی که مرزهای این دولت را از یک سوی به کنار رود سیحون و از سوی دیگر به کرانههای مدیترانه رسانید. در سال ۴۶۳ هجری رومانوس دیوجانوس، امپراتور روم شرقی را در محل ملازگرد شکست داد و او را در بند آورد و روم شرقی را خراجگزار دولت ایران ساخت. در ابتدای سال ۴۶۵ هجری، آلب ارسلان از جیحون نیز گذشت، لیکن در آنجا به دست قلعه بان یکی از قلعه های آن سامان زخم برداشت و در مرو درگذشت. پس از وی، فرزندش جلال الدین ملکشاه جانشین او شد. ملکشاه در آغاز حکومت، شهر اصفهان را به پایتختی خویش برگزید. در سال ۴۷۷ هجری انطاکیه فتح گردید و در سال ۴۷۹ هجری، رومیان را از میان رودان راند و حلب را تصرف کرد. در همین سال بود. که درخواست پادشاه سلجوقی، دانشمندان بزرگی چون عمرخیام به اصفهان فراخوانده شدند تا به تنظیم دقیق سال خورشیدی بپردازند. بنابراین، بنای ساخت رصدخانه ای در اصفهان نهاده شد و در طول سه سال، عملیات اجرایی تحت نظر این دانشمندان به پایان رسید. عمرخیام پس از محاسبات دقیق، روز اول فروردین را برابر با ۲۱ مارس سال ۱۰۷۹ میلادی هماهنگ داد، در ضمن تقویم و فالنامهی ماهیانه ای را جهت پادشاه سلجوقی فراهم آورد. همزمان به صباح با حضور عمرخیام در اصفهان، حسن . به امور دیوانی گماشته شد، لیکن نارضایتی خواجه نظام الملک و نیرنگ وی و ترفندی را که برای برداشتن رقیب سرسختی چون حسن صباح به کار برد، باعث پیدایش فرقهی اسماعیلیه در امپراتوری و عملیات مخوف و هولناک این گروه بر علیه پادشاه و وزیران و سران سلجوقی شد. حسن صباح، در در الموت مستقر گردید و به زودی دژهای بی شماری در رودبار الموت، قهستان، سمنان، گیلان و حتی در پایتخت و خان لنجان، آشیان فداییان اسماعیلی شد. نخستین طعمه ی این فرقه، همانا خواجه نظام الملک، دشمن حسن صباح بود که در حوالی صحنهی کرمانشاه به دست یکی از فداییان اسماعیلی به قتل رسید. دیری نگذشت که ملکشاه نیز در همان سال (۴۸۵ هجری) به شکل مرموزی درگذشت.
رفت در یک مه به فردوس برین دستور پیرشاه
برنا در پی او رفت در ماه دگر
کرد ناگه قهر يزدان، عجز سلطان آشکار
قهریزدانی ببین و عجز سلطانی نگر
با مرگ او اسباب تجزیه ی امپراتور فراهم شد. نخست برکیارق بر تخت شاهی نشست، لیکن مدعی تاج و تخت، محمود پسر ملکشاه و سپس پسر دیگر وی به رقابت بر تخت برخاستند تا سرانجام محمد بر آذربایجان، ارمنستان، موصل و شام حکومت براند. پادشاهی ایران خاوری نیز به سنجر رسید، به زودی سلسلهی سلجوقیان کرمان و سلجوقیان عراق نیز شکل گرفت و امپراتوری بزرگی که به دست آلب ارسلان و ملکشاه شکل گرفته بود، پاره پاره گشت.
ای دل رهت به ملک نشابور اگر فتد آن جا سؤال کن که آلب ارسلان کجاست؟
گر بگذری به دخمهی سلجوقیان بپرس سنجر چگونه گشت و ملکشاهیان کجاست؟
"واعظ قزوینی"
به باور برخی از تاریخ نگاران، نظام الملک، بزرگ ترین وزیر سیاستمداری است که ایران دوران اسلامی در دامان خود پرورده است. افزون بر سیاست، توجه وی به گسترش دانش قابل ستایش است و بزرگترین اقدام او بنیان کردن نظامیه هاست در شهرهایی چون نیشابور، بلخ، هرات، اصفهان، بصره، موصل و بغداد که از همه بزرگتر، مدرسه ی نظامیه ی بغداد بود که در آن بزرگانی چون امام محمد غزالی، انوری، ظهیر فارابی و سعدی پرورش یافتند. پادشاهان سلجوقی از حامیان بزرگ هنر معماری بودند و این هنر در سدههای پنجم و ششم به اوج رسید. یادگارهایی چون گنبد نظام الملک و تاج الملک در مسجد جامع، مساجد اردستان، زواره، برسیان و گلپایگان و مناره های زیبایی چون ساربان، زیار، مسجد علی، چهل دختران از این جمله اند.
خوارزمشاهیان (۶۲۸-۴۹۰ هجری) جانشین سلجوقیان شدند، لیکن فرمانروایی ایشان بر این سرزمین سرانجامی نیک نداشت نابخردی غایرخان والی شهر اترار، آهنگ و تسخیر قلمروی سلطان محمد خوارزمشاه رابه دست سپاهیان چنگیزخان مغول نواخت و این سرزمین بزرگ را جولانگاه قومی وحشی و غارتگر نمود. در ماه رجب سال ۶۱۶ هجری سپاهیان چنگیزی در برابر باروی اترار که از سوی خاور، مرز دولت خوارزمشاهی به شمار می رفت، قرار گرفتند و به دنبال آن فاجعه ای بزرگ روی داد که شهرهای آباد و بزرگ ایران را که برخی در جهان بی همتا بودند، مانند سمرقند، بخارا، بلخ، مرو، هرات، نیشابور و خوارزم، یکی پس از دیگری به ویرانی کشاند و قسمتی از آبادترین نقاط ایران پس را به گورستانی هولناک تبدیل ساخت چراکه از یورش، اثری از زندگانی در آنجا دیده نمیشد. از نیشابور به شهرهای دیگر ایران چنین خبر می رسید که: آمدند و بردند و کشتند و سوختند و کندند و رفتند. هنگامی که مغولان به دروازه های شهر اصفهان رسیدند، ایستادگی پاسبانان حریم شهر، شهر را از دست یابی مغولان ایمن داشت. سال ۶۳۳ هجری، ایستادگی مردم در برابر نیروی مغولان آنان را نومید ساخت، لیکن دشمنی دیرنه ای که بین دو خاندان صاعدی (حنفیان) و خجندی (شافعیان) بود، شهر را به ویرانی سوق داد. شافعیان به امید این که با گشودن دروازه ها به روی مغولان، این قوم دست به کشتار حنفیان خواهند زد، اسباب ورود مغولان را به شهر فراهم آوردند. مغولان پس از ورود به شهر، افراد هر دو خاندان را قتل عام کردند و شهر را با خاک و خون درآویختند.
آتش به دو دست خویش، بر خرمن خویش
چون خود زده ام، چه نالم از دشمن خویش
کس دشمن من نیست، منم دشمن خویش
ای وای من و دست من و دامن خویش
(ابوسعید ابوالخیر)
جانشینان چنگیز تا سال ۶۹۴ هجری بر ایران حکمرانی کردند و پس از آنها نوبت به پادشاهی شاهزادگانی رسید که دین اسلام را پذیرفتند. وزیران ایشان را نخبگانی تشکیل می دادند که از دانشمندان بنام سدهی هفتم ایران به شمار می رفتند: عطاملک جوینی، خواجه شمس الدين جوینی، صدر جهان، سعدالدین محمد ساوجی و خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی هر کدام در فرهنگ و سیاست جاك پر کشور نقش به سزایی ایفا کردند. اصفها در دوره ی ایلخانان مغول آرام گرفت و فرصت یافت تا زخمهای ناشی از یورش ایشان را التیام بخشد. پس از مرگ ابوسعید، ایلخان مغول قلمروی ایلخانان بین فرماندهان بانفوذ ایشان تقسیم شد. سلسله هایی چون آل جلایر، امرای چوپانی، آل مظفر و خاندان اینجو پای به عرصه ی تاریخ نهادند. این سلسله های کوچک یا به دست یکدیگر سرنگون شدند و یا دولت زودگذر ایشان به دست تیمور گورکانی برچیده شد.
سلسله ی تیموریان (۹۱۶-۷۷۱ هجری) به دست تیمور لنگ بنیاد گردید وی که گویا با آبادی و آبادانی دشمنی داشت هر سرزمینی را که می گشود نخست مردم آن را از دم تیغ می گذراند و سپس آن را با خاک یکسان مینمود. او را کشنده ی مردمان و نابودگر شهرها نامیده اند. تیمورلنگ، طی یورشهای سه ساله، پنج ساله و هفت ساله ی خود به این سرزمین از هیچ بیدادگری دریغ ننمود و بود شهرهای بی شماری را که به خاک و خون کشید. یکی از هولناک ترین جنایات او در اصفهان در صفحه ی تاریخ روزگار نقش بست. او پس از گشودن آذربایجان، گرجستان شروان و ارمنستان به سوی مرکز ایران شتافت و از راه همدان و گلپایگان خود را به اصفهان رسانید. خبر ویرانگری های او ترس را در دل مردم برانگیخت و ناچار بزرگان شهر از تیمور امان خواستند و پیمان بستند تا هزینه ای به عنوان خراج به وی بپردازند. پس از پذیرش این پیمان، تیمور گروهی را برای جمع آوری اموال به اصفهان فرستاد و ایشان به هنگام دریافت خراج، بر مردم اصفهان ستمی بسیار روا داشتند و مردم ناگزیر سر به شورش برداشتند و گماشتگان تیمور را به بدترین شکل ممکن کشتند و غوغایی در شهر بر پا شد. تیمور نیز در تلافی آن در ماه محرم سال 789 هجری به اصفهان تاخت و چون به شهر وارد کشته ها، پشته ها ساخت. فرمان داد تا سپاهیان جنبنده ای را در شهر مهلت ندهند. از سر 70000 نفری که در اصفهان هلاک شده بودند، سپاهیان تیمور كله مناره ها ساختند. چنان که در نیمی از باروی شهر، ۲۸ گله مناره برپا شد.
پس از رخداد جانسوز اصفهان، تیمور رهسپار شیراز شد و خاندان مظفری را برانداخت. شاهزادگان مظفری که از بیم جان به سوی تیمور شتافته بودند، تیمور در راه، پیش از رسیدن به اصفهان، در دهکده ی ماهیار، ایشان را از کوچک و بزرگ کشت. شمار بازماندگان مظفری که در مهیار (جنوب اصفهان) به قتل رسیدند را تا ۷۰ نفر آورده اند. اگر تیمور شیفته ی ویرانگری و کشتار مردمان بود، جانشینان او فریفته ی هنر و آبادانی بودند. شاهرخ، الغ بیک، بایسنقر و سلطان حسین بایقرا هر کدام به نوبه ی خود، در گسترش فرهنگ و هنر و ادب این سرزمین گامی برداشتند باشد تا زخمی را التیام بخشند. همزمان با خاندان تیموری، سلسله هایی چون آق قویونلوها یا گله داران بزرگ (۹۲۰-۸۷۲ هجری) و قراقویونلوها یا گوسپندداران بیشمار (۸۷۳-۸۱۰ هجری) در قسمت های باختری و شمال باختری ایران حکومت راندند. هنگامی که ابوالفتح محمدی سلطان، از سوی جهانشاه قراقویونلو فرمانروای اصفهان گشت، جهانشاه که از سرپیچی مردم شهر خبردار شد، سپاهی را به سوی اصفهان گسیل داد و باری دیگر مردم این سامان بهای سنگینی بابت این رخداد پرداختند. سپاه جهانشاه در سال ۸۵۷ هجری شهر را غارت کردند و در آتش سوزاندند و دستور داشتند در بازگشت سر مردی را با خود ببرند و سکهای پاداش گیرند. هرکسی نتوانسته بود سر مردی را با خود ببرد سر زنی را بریده و موهایش را تراشیده با خود می برد تا از پاداش محروم نگردد. و جهانشاه خود در جنگ با حسن بیک اق قویونلو شکست خورد و به طور ناشناس به دست اسکندر نامی از سپاه وی به قتل رسید. حسن بیک دو فرزند جهانشاه یعنی ابوالفتح محمدی و میرزایوسف را در بند آورد، محمدی را به ضرب تبر کشته و میرزایوسف را نابینا کرد.
چو دولت از آن خاندان درگذشت
یکی کشته شد، دیگری کور گشت
در دوران پادشاهی پادشاهان صفویه از سال 906 که سال بر تخت نشستن شاه اسماعیل نخست است تا سال ۱۱۴۸ که دودمان صفویه بر باد نیستی رفت و نادرشاه به شاهی رسید، خاطراتی بس شیرین با پایانی تلخ بر مردم اصفهان گذشت، دودمان صفویه وحدت ملی را بر این سرزمین برقرار ساختند و مذهب تشیع را رسمیت بخشیدند و هنر را گسترش دادند، ایشان از تبار شیخ صفی الدین اردبیلی، عارف نامی سدهی هشتم هجری، بودند. بنیانگذار این سلسله شاه اسماعیل، در سال ۹۰۵ هجری، اصفهان، یزد و کرمان را یکی پس از دیگری به تصرف خود در آورد و در سال ۹۱۴ هجری بغداد و دیار بکر را تسخیر نمود و در سال ۹۱۶ هجری در طاهرآباد مرو، شیبک خان ازبک را شکست داد و او را کشت و مرزهای قلمروی خود را تا جیحون رساند. در سال ۹۱۷ هجری به فرارود لشکر کشید. در سال ۹۲۰ هجری در دشت چالدران با سلطان سلیم، پادشاه عثمانی، جنگید و چون سپاهیان عثمانی به توپ و تفنگ مجهز بودند، سپاه ایران دلیرانه نبرد کرد، لیکن شکست خورد و تبریز پایتخت دولت صفوی در دست عثمانیان افتاد. خوشبختانه، درگیری هایی که در خاک بالکان برای دولت عثمانی پیش آمد، سلطان سلیم ناگزیر به بازگشت شد و تبریز رهایی یافت. شاه اسماعیل در سال ۹۳۰ هجری بیمار گشت و در سراب آذربایجان درگذشت. پس از او، پادشاهی ایران به فرزندش، شاه تهماسب رسید که تا سال ۹۸۴ هجری به درازا کشید. در زمان فرمانروایی او بود که پایتخت ایران از تبریز به قزوین انتقال یافت. دولت صفوی نیز به گسترش خود ادامه داد. پس از شاه | تهماسب، حکومت زودگذر شاه اسماعیل دوم فرارسید که در این مدت کوتاه، با مردم در نهایت بیدادگری رفتار کرد. پس از مرگ شاه | اسماعیل دوم، فرزند دیگری از شاه تهماسب به نام محمد میرزاء مشهور به سلطان محمد خدابنده بر تخت نشست. وی که تا حدودی از بینایی محروم بود، در سال ۹۹۶ هجری، | پادشاهی ایران را به پسرش عباس میرزا واگذار کرد. شاه عباس اول (۱۰۳۸-۹۹۶ هجری)، | هنگامی که به پادشاهی رسید، خود را با دو دشمن نیرومند مقابل دید، ازبکان در خاور و عثمانیان در باختر. بنابراین به ناچار با دولت عثمانی صلح کرد و به ازبکان پرداخت و آنها را از خراسان راند. در سال 1000 هجری، اصفهان را به پایتختی ایران برگزید. شاه عباس دو برادر انگلیسی به نامهای آنتونی شرلی و رابرت شرلی را به خدمت خواند و از وجود ایشان در تهیه سلاحهای آتشین بهره جست. او در سال ۱۰۰۹ هجری بحرین را تصرف کرد و در سال ۱۰۱۱ هجری ایروان، گنجه، تفلیس، باکو، دربند، شماخی، دیاربکر و موصل را ضمیمه ی قلمروی خود نمود. امام قلی خان والی فارس نیز به فرمان شاه عباس، در سال ۱۰۲۳ هجری جزیره های هرمز، قشم و کرانه های خلیج فارس را از چنگال پرتغالیها خارج کرد و بندرعباس کنونی را بنانهاد.
در همین سال، شاه عباس به عراق لشکر کشید و پس از تصرف بغداد، شهرهای کربلا نجف، کاظمین و سامره را ضمیمه ی ایران کرد.
شاه عباس اول در سال ۱۰۳۸ هجری در اشرف ده (بهشهر کنونی) درگذشت. پیکر او را دوش به دوش به کاشان حمل نمودند و در جوار امامزاده حبیب بن موسی (ع) به خاک سپردند.
شاه عباس همچون نیاکان خود به هنر و . هنرمندان علاقه مند بود. وی به هنرهای زیبایی چون نگاره گری، نقاشی، خوشنویسی، زریبافی تذهیب و کاشی کاری عشق میورزید، آن چنان که آورده اند که گاه پهلوی هنرمندانی چون علیرضا عباسی می نشست و شمعی به دست می گرفت تا هنرمند در روشنایی آن خوش بنویسد. شاه عباس به هنر موسیقی نیز علاقه ای وافر داشت و برای
هر یک از نوازندگان چیره دست در برخی از محله ها خانه ای ساخت که گاه محله را محلهی نغمه می نامیدند. شعر و تصنیف را بسیار دوست میداشت و خود نیز گاهی به ترکی و فارسی شعر می سرود.
صد داغ به دل دارم زان دلبر شیدایی
آزرده دلی دارم من دانم و رسوایی
علاقه ی بسیارش به قدرت و شاهی آنچنان بود که همواره بر اسب سوار به کشورگشایی و ، سرکشی به امور شهرها می پرداخت و از چند و چون رویدادها و عملکرد واليان خود جويا می شد. پیترو دولاواله، جهانگرد ایتالیایی، از | زبان شاه عباس أورده است که به وی گفته است: هیچ پادشاهی حق ندارد که به وزیران و امیران کشوری اش اعتماد کند. پادشاهی که قدرت مضاعف به زیردستانش عطا کند نگون بختی بی مایه بیش نیست. چراکه اینان به جای آنکه به منافع مردم و حکومت بیندیشند، تنها به منافع شخصی و مناصب خویش خواهند اندیشند. هنر معماری در دوران شاه عباس به اوج رسید و استادان بزرگی چون حسین بنا اصفهانی، محمدرضا اصفهانی، و استاد علی اکبر اصفهانی توانستند یادگارهایی به جای گذارند که هرکدام شهرت جهانی پیدا کردند. علاقه ی شاه به ساخت و ساز و آبادی و ساختمان مساجد، مدارس، کاخ و کوشکهای سلطنتی، پلها، بازارها، بستانها، میدانها و راهها در نوشته های نویسندگان ایرانی و بیگانه به چشم می خورد. مجموعه ی آثار میدان نقش جهان و طرح خیابان چهارباغ و شارستانهای پیرامون آن از بزرگی اندیشه و پندار هنرمندان بزرگ این دوره سخنها دارد. پس از شاه عباس اول، زمامداری ایران به نوه اش شاه صفی رسید و پس از او شاه عباس دوم (نواده ی شاه عباس اول) به پادشاهی رسید. شاه عباس دوم (۱۰۷۷-۱۰۵۲ هجری) نیز، چون نیای خود، به هنرمندان و گسترش پایتخت و بناهای ساختمانهای نوین علاقه داشت. شوالیه ژان شاردن جهانگرد بنام فرانسوی درباره ی او چنین نوشته است: «آنچه را شاه ساخته از دیدگاه گستردگی شگرف است زیرا گستره ی بناها و باغها به اندازه ی یک فرسخ و رود از میان آن می گذرد و به وسیله ی پل جویی با هم پیوند می خورند. خیابانهای باغهای کاخهای باشکوه پر از درخت و باغچه های آن آکنده از گل است. شاه ایران در تمام قلمروی فرمانروایی خود، دارای کاخهای بسیار است. زمانی که این دیباچه را می نوشتم، تنها در اصفهان ۳۷ کاخ شاهی وجود داشت . روزبه روز بر شمار آنها افزوده می شد.» آری اصفهان در این دوره زیباترین شهر گیتی شد و این گونه به «نصف جهان» نامی شد. لیکن، اندک اندک دولت صفوی رو به زوال نهاد. شاهان واپسین دودمان صفویه مانند شاه سلیمان و شاه سلطان حسین افرادی عیاش و نالایق برای امر شاهی بودند و پیرامون این دو را نیز اشخاصی بی کفایت فرا گرفته بودند، با این وجود هنر و معماری سیر پیشرفت خود را می پیمود.