اصفهان، در گذر تاریخ (قسمت دوم)

اصفهان، در گذر تاریخ ویل دورانت درباره ی دوران صفویه می نویسد: مرگ شاه عباس در سال ۱۶۲۹ به دوره ی بزرگ هنر و فرمانروایی دودمان صفویه پایان داد. لیکن نظم و ترتیبی که بر اثر کوششهای هماهنگ او به وجود آمده بود، تا یک سده ی دیگر دوام یافت.دودمان صفویه با وجود داشتن شماری پادشاه لایق توانست تا دوره ی سرنگونی خود به دست افغانها پایدار بماند. دوران پادشاهی شاه سلطان حسین را می توان پایان قدرت سیاسی ایران دانست. بر اثر ستمی که بر مردم قندهار شد، در سال ۱۱۱۸ هجری، افغانهای ابدالی سر به شورش برداشتند و هرات را تصرف کردند. در سال ۱۱۲۲ هجری، محمود پسر میرویس، کلانتر قندهار، از راه سیستان خود را به کرمان رسانید. لیکن شکست خورد و به قندهار گریخت. او در سال ۱۱۲۴ هجری، باری دیگر از راه سیستان خود را به کرمان رساند و پس از تصرف آن، از راه یزد، رهسپار اصفهان شد و در محل گلون آباد بر سپاه صفوی چیره شد. او به زودی بر فرح آباد و جلفا دست یافت. شاه و درباریان به جای چاره اندیشی، تسلیم به قضا و قدر شده و کاری از پیش نبردند. افغانها شهر را در محاصره گرفتند و پس از یک سال محاصره ی شهر و کمبود آذوقه و قحطی در شهر، در فرح آباد به حضور محمود افغان رسید و تاج و تخت خود را تسلیم او نمود. محمود نیز در ۱۲ محرم سال ۱۱۳۵ هجری در کاخ چهلستون به جای شاه سلطان حسین بر تخت نشست. با مرگ شاه سلطان حسین، پایانی بر دولت صفویه نوشته شد و بازماندگان او، تنها نامی از شاهی داشتند. در زمان حکومت ظاهری شاه تهماسب دوم، نادر افشار، به دربار او فراخوانده شد. او به زودی توانست، افغانها را از ایران براند و در جلگهی مورچه خورت اصفهان، سپاه افغانها را درهم کوبد. و در جبههای دیگر به دفع مهاجمان عثمانی بپردازد. نادر در سال ۱۱۴۸ هجری، خود بر تخت شاهی ایران نشست و سلسلهی افشاریه تا سال ۱۲۱۸ هجری، بر ایران حکومت راند. نادر پس از سرکوب افغانها، به عثمانی ها پرداخت و آنان را در نزدیکی ایروان شکست داد. از سوی دولت عثمانی، علی پاشا والی بغداد به نواحی باختری ایران تاخت و شاه تهماسب دوم از آنها شکست خورد و به اصفهان گریخت و درخواست صلح کرد. بنابر پیمان نامه هایی که - بین دولت عثمانی و ایران در بغداد بسته شد شاه تهماسب پذیرفت که شهرستان های آن سوی رود ارس را که شامل گنجه، تفلیس، ایروان، نخجوان و داغستان می شد، به دولت عثمانی واگذار کند. نادر که در این زمان در پی آرامش بخشیدن در افغانستان باختری بود، پیمان نامه ی شاه تهماسب و عثمانی را بی اساس خواند و رهسپار اصفهان شد. شاه تهماسب را به سان دیدن از سپاه فراخواند و شب هنگام که شاه تهماسب در اردو به میگساری پرداخته نادر از فرصت به دست آمده، نهایت استفاده را برد و شایستگی شاه را مورد تردید قرار داد و سرانجام در سال ۱۱۴۵ هجری، شاه تهماسب را از حکومت برداشت و عباس میرزا فرزند خردسال او را نامزد شاهی کرد. سپس به دفع سپاه عثمانی پرداخت. در سال ۱۱۴۸ هجری، نادر پس از سرکوبی امیران باغی گرجستان و داغستان رهسپار رود ارس شد و در دشت مغان اردو زد و در همین مکان از بزرگان کشوری و لشکری ایران خواست تا پس از جمع شدن مدعیان حکومت و شرح مفصلی از جنگاوری و کشورگشایی خود، آنان را در گزینش شاه آینده، آزاد گذاشت. حاضران نیز قانع شدند که کسی جز نادر شایسته ی مقام شاهی نیست. نادر نخست نپذیرفت، لیکن تحت شرایطی، حاضر به قبول مقام شاهی شد. پس از آن که شرایط خود را به نظر نمایندگان ایران رسانید، تاج شاهی را بر سر گذاشت. در سال ۱۹۵۰| هجری، نادر باری دیگر راهی قندهار شد و به سرکوبی افغانهای غلجایی پرداخت و از قندهار، سفیرانی را به دربار محمدشاه گورکانی، پادشاه هندوستان فرستاد و از او خواست که از پناه دادن افغانهای غلجایی خودداری ورزد. لیکن پادشاه هندوستان، توجهی به خواسته ی نادر شاه نکرد و سفیران ایران را در دربار خود نگه داشت. نادر که از این رخداد آگاه شد، در سال ۱۱۵۱ هجری، پس از گشودن شهرهای غزنین و کابل، از راه جلال اباد و خییر وارد جلگهی پنجاب شد و در دشت کرتال، در شمال دهلی، سپاهیان محمدشاه را به سختی شکست داد. محمدشاه ناگزیر به حضور نادرشاه آمد و خواستار بخشش شاه ایران شد. نادر نیز او را گرامی داشت و همراه وی، راهی دهلی شد. در سال ۱۱۵۲ هجری، با گوهرهایی بی شمار همچون تخت طاووس، الماس دریای نور و الماس کوه نور به ایران بازگشت. نادرشاه افشار تا سال ۱۱۶۰ هجری، همچنان سرگرم نبرد با دولت عثمانی بود. در همین سال به مشهد بازگشت و یکی از سردارانش را به سرکوبی مردم سیستان گسیل کرد، خود نیز به سرکوبی کردهای خبوشان پرداخت و شب هنگام، هنگامی که از سران قزلباش برآشفت، تصمیم گرفت تا ایشان را به قتل برساند، لیکن ایشان، پیشدستی کردند و او را شبانه در سراپرده اش کشتند. در سال ۱۱۶۳ هجری، ایل زند که سرپرستی ایشان را کریم خان عهده دار بود، از هرج ومرج دوران پس از نادر، استفاده کرد و مدعی پادشاهی شد و پس از چیرگی بر رقیبان، سلسله زندیه (۱۲۰۹-۱۱۶۳ هجری) را بنیان گذاشت. کریم خان زند و دودمانش از شاهان خوشنام ایران به شمار می روند که به جای عنوان شاهی، خود را وکیل الرعایا نامیدند. دوران زمامداری ایشان کوتاه بود و همان گونه که بنیانگذار این دودمان از نیک نامی برخوردار بود، آخرین فرد این دودمان لطفعلی خان زند نیز از دلیرترین شاهزادگان ایرانی به شمار می رفت. افسوس که دسیسه ها و نیرنگهای امیران محلی و والیان نواحی مختلف، خان زند را در رویارویی با آغامحمدخان قاجار ناکام گذاشت و در سال ۱۲۰۹ هجری، در ارگ تاریخ بم، پس از خیانت یکی از هوادارانش، گرفت دشمن دیرین خود و خاندانش، آغامحمدخان قاجار شد و در واپسین زمان زندگانی چنین غریبانه از دل گله کرد.   یا رب ستدی ملک ز دست چو منی دادی به مخنشی، نه مردی نه زنی از گردش روزگار معلومم شد پیش تو چه دف زنی، چه شمشیر زنی آغامحمدخان قاجار در مدت سه سال زمامداری، توانست یکپارچگی سیاسی ایران را که مدتی دچار تزلزل شده بود، بار دیگر فراهم نماید و نیروهای بیگانه را به بیرون از مرزهای ایران براند. لیکن، پس از وی، جانشینانش که همگی نالایق و بی کفایت بودند، کشور را در تیررس هجوم همسایه ی شمالی روسیه قرار دادند. در دوره ی نخست جنگهای ایران و روسیه تزاری که از سال ۱۲۱۸ تا پایان سال ۱۲۲۸ هجری جریان داشت، دولت ایران و نه مردم ایران، از روسیه شکست خورد و در دهکده ی گلستان، پیمان نامه ی صلحی بین دو دولت برقرار شد که طی آن ایران می بایست از همه ی شهرهای قره باغ، گنجه، شروان، دربند، باکو، بخشی از تالش، داغستان و گرجستان چشم پوشی کند و این چنین پارهای گرانبها از تن این سرزمین، پس از زخمهایی که از جنگ برداشت، از پیکرش جدا شد. امروزه کدام ایرانی است که هنگام نگریستن بر رود ارس و سرزمین های آن سوی آن، افسرده نشود و بانیان جدایی آنها از ایران را نفرین نفرستد. این پایان داستان نیست، چرا که در دوره ی دوم جنگ های ایران و روسیه که از سال ۱۲۴۱ تا ۱۲۴۳ جریان داشت و شکست ننگین دیگری بر ایران رقم خورد، پیمان نامه های ننگین دیگری بر ایران تحمیل شد و بر اساس پیمان نامه ی ترکمن چای، ایروان، نخجوان و بحا از کشت مغان به روسیه واگذار شد و کف شیرانی در دریای مازندران از ایران سلب شد. آری، دوران زمامداری خاندان قاجار بر ایران بسیار گران تمام شد. درست هنگامی که کشورهای جهان، گام های پایداری به سوی پیشرفت برمی داشتند، کشور ایران دچار خودکامگی بی چون و چرای پادشاهان قاجار و در نتیجه عقب ماندگی گشت. این دوران بر اصفهان نیز بسیار بد سپری شد. هنگامی که مسعود میرزا ظل السلطان از سوی ناصرالدین شاه حاکم اصفهان شد و در مدت ۳۰ سال ستم بر مردم این سامان، بناهای باشکوه پیشینیان را نیز از ویرانگری بی نصیب نکرد. شهری که به صدها بنای با شکوه آراسته بود و به سان شهر- موزه ای در آمده بود، بناهای آن به تیشه ی بیداد فروریختند و اگر کسی اندکی گوش شنوا و چشم بینا داشت، از کلوخ و آجر و سنگریزه های آنها، صدای ناله ها میشنید و اشکهای حسرت برمی چید. در نتیجه ی بی کفایتی شاهان قاجار و درازدستی شاهزادگان این خاندان به حقوق مردم و ستم والیان شهرستان ها، جنبشی بزرگ در زمان مظفرالدین شاه در ایران روی داد که به انقلاب مشروطه شهرت یافت. در این هنگام، گروهی از مردم آزادیخواه به رهبری تنی چند از آزادیخواهان و روحانیون در صف نخست این جنبش قرار گرفتند و در شهرهایی چون تبریز و اصفهان برای برچیدن خوان زور و ستم به پا خاستند و با وجود مقاومت شدیدی که دولت وقت ابراز کرد، سرانجام ازادیخواهان با تحمل زجر و شکنجه و آزار توانستند خواسته های خود را به پادشاه وقت بقبولانند و مظفرالدین شاه ناچار گشت قانون مشروطیت ایران را در سال ۱۳۲۴ هجری بپذیرد. مدتی بعد، نخستین قانون اساسی کشور در ۵۱ ماده که به وسیله ی نخستین نمایندگان ملت تدوین شده بود به موافقت شاه رسید. پس از مرگ مظفرالدین، فرزند سرکش او اقدام به برهم زدن اساس مشروطیت نوپای ایران نمود. با پیشرفت نبرد آزادیخواهان و نیروی حاکم، به فرمان محمدعلی شاه، مجلس در سال ۱۳۲۶ هجری به توپ بسته شد و گروهی از ازادیخواهان کشته شدند. لیکن در اندک زمانی از چهار گوشه ی ایران، مردم قهرمان ایران به پا خاستند و برای دفاع از مشروطیت مسلح شدند و از راههای مختلف به سوی تهران سرازیر گشتند و پایتخت در دست آزادیخواهان افتاد و شاه ناگزیر به سفارت روسیه پناه برد. به موجب اعلامیه ای نمایندگان مجلس محمدعلی شاه از تخت پادشاهی به زیر افکنده شد و پسر ۱۲ ساله اش، احمدمیرزا جانشین وی شد. احمدشاه تا سال ۱۳۴۳ هجری زمام امور را در دست داشت تا این که در سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی، دسته های قزاق به فرمانده ی رضاخان از قزوین وارد تهران شدند و زمامداری قاجار برچیده شد و نوبت به زمامداری خاندان پهلوی (۱۳۹۹-۱۳۴۳ هجری) رسید. رضاشاه و پسرش محمدرضاشاه در مدت ۵۷ سال حکومت خود را در اوج قدرت و پیروزمند نهایی می دانستند و توجهی به توده ی مردم و خواستههای ایشان نداشتند. نه پدر و نه پسر شناخت چندانی نسبت به رویدادهای تاریخ نیرنگ باز نداشتند و ندانستند که پیروزی نهایی از آن صاحبان تخت و تاج نیست تا این که سرانجام در ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ خورشیدی در برابر سیل خروشان بی امان مردم ایران و در سایه ی پیری فرزانه، تاریخ برگ دیگری را به نام انقلاب مردم ایران رقم زد. مردم اصفهان، همچنان که در جریان انقلاب، نقشی پر شور ایفا کردند در دوران پس از انقلاب نیز حضور خود را در صحنه ابراز داشتند و در دوران هشت ساله ی جنگ تحمیلی، حماسه ها آفریدند بس شنیدنی و با تقدیم بیش از ۲۳۰۰۰ شهید که امروز در گلستان شهدای اصفهان آرمیده اند، حضور خود را در صدر مبارزین دفاع از حق و حریم این سرزمین پاک به خوبی نشان دادند و نام اصفهان را همچون گذشته در ایران پرآوازه نمودند.